عشق مثل برفه اولش سفید و پاک و زیبا. نرم نرمک و آروم آروم تو دلت میشینه و کم کم تنها چیزی که میبینی پاکی اونه. هر وقت که آرزوی آفتاب کنی میره ولی شاید این آرزو نفرین به قلب خودت باشه.
روز به روز بیشتر میشه سنگین تر و تحملش هم سخت تر میشه. دلش از یخه سخت سخته ولی اگه بگی عاشقی آب میشه اگر هم نگی همه چی رو نابود میکنه خرابی میاره داغونت میکنه و بالاخره یه روزی قطع میشه وقتی هم که قطع شد دیگه پاک نمیمونه وحتی اگه آرزوی آفتاب نکنی یه روزی میره و وقتی رفت تازه به خودت میای و میبینی جز خرابی چیزی برات نموند.
یه روز تو دل منم برف آومد برف منم پاک و خوشگل بود دوسش داشتم ولی نمیگفتم میترسیدم قلب یخی اش آب بشه میترسیدم بره و تنهام بزاره و اون بارید اونقدر که دیگه هیچی ازم نموند.
من هیچوقت آرزوی آفتاب نکردم ولی ابرها از قایم کردن خورشید خسته شدند برفی منم از کنار من بودن خسته و ناامید شد و رفت واسه همیشه رفت و من تو حسرت اینم که کاش فقط یه بار بهش میگفتم:
دوست دارم